عزیزم، بغل کن نگامو، بگو بی قراری...

ساخت وبلاگ

من که حواسم بود کفشم با مانتوم ست باشه؛ نمیدونم چرا این طور شده بود؟ کهنه و رنگ و رو رفته ترین مانتوم رو پوشیده بودم با یه شال سبزآبی که یادم نمیومد کی خریدمش. تنها کاری که کردم از مامانم مقنعه ی مشکیم رو گرفتم و سر کردم. اون هم کهنه بود ولی چاره چی بود؟ از اون طرف فقط دو تا از استاد داورا اومده بودن. استاد راهنمام طبق معمول هر چقدر زنگ می زدم بهش جواب نمی داد! داشتم از استرس قالب تهی می کردم. طوری که وقتی از خواب پریدم، قلبم تند تند می زد و از خوشحالی این که همه اش خواب بوده، لبخند می زدم!


دعام کنین دوستان ؛-)


* نفس نفس از شهرام شکوهی



Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : عزیزم,نگامو,قراری, نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 108 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 11:15