تنهایی سفر کردن هم عالمی داره واس خودش ها. از پاهای بودار و از دو سمت جلو اومدهی مسافرای عقبی دیشب گرفته، تا نصفه شبی اسنپ تا هتل گرفتن و ذوق از قیمت پایینش و تعجب از اینکه هر اسنپی که اینجا میگیرم امکان نداره راننده زنگ نزنه و نگه بیا اونور میدون یا خیابون، که به ندرت توی شهر خودم پیش میاد و ...
عصر خسته بودم و گیج و بیهوش شدم.
بیدار شدم و از سرگیجهام کم شده بود. یک لیوان آب هویج از بطری که قبل خواب خریدم، با یک دونه شکلات هیس از یخچال برداشته، دادم پایین و نقشه شهر رو پهن کردم روی تخت و خم شدم به سمتش. حس کردم تمرکز بیشتری نیازه پس صدای فرزین رنجبر رو بستم. رسیده بودم به توضیحات غذای سنتی و مخصوص شهر؛ فهمیدم اصلا لپه توی دستور این نوع قیمه نیست و تعجب سر ظهرم موقع خوردنش بیدلیل بوده! که دوباره سرگیجه به سراغم اومد. بعد از یکشنبه و دوشنبه، روز سومه که سرگیجه رهام نمیکنه. سرم رو بالا گرفتم و آروم روی پشتی انداختم خودمو. کاش فردا بعد از کلاس، حالم خوب باشه و هرچند تنهایی یه جوریه ولی بتونم چند جا از شهر رو ببینم و برای پدرجان شیرینی و واسه طرف همونطور که چند بار تاکید کرد: سنگ پا! بگیرم.
Salesman...برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 155