گاهی به کتاب هایت نگاه کن...

ساخت وبلاگ

 پیرو بازی وبلاگی هولدن، رفتم سراغ کتابخانه ام تا دنبال کتاب هایی بگردم که بقیه به من هدیه دادن و صفحه ی اولشون پر از رمز و رازه! فکر می کردم فقط کتابی که یکی از دوستان وبلاگیم بهم هدیه داده رو واسه نشون دادن دارم؛ ولی خوشبختانه چند مورد دیگه رو هم پیدا کردم. 

این دوست عزیزم پزشکی می خوند. پس از سوتی هایی که در وبلاگ اولم می دادم، متوجه شد با من هم دانشگاهیه. قرار بود دو سال پیش، روز آخری که میاد دانشگاه واسه ی کارهای انتقالش هم دیگه رو ببینیم که برای من مشکلی پیش اومد و نتونستیم. کتاب " لطفا به من نخندید" رو به یکی از همکلاسی هام داده بود تا به من برسونه. عزیزدلم...

اول دیوان حافظ م، هم امضای مدیر دبیرستانمون دیده میشه:

دبیرستانی که بودم، همین طور عشقی! تصمیم گرفتم در المپیاد ادبیات شرکت کنم، هرچند رشته ام تجربی بود. سورپرایزینگلی! مرحله اولش رو قبول شدم. کتاب شعر "ماه و مهشید" رو هم خود شاعر این کتاب که در کلاس های آماده سازی برای مرحله دوم باهاش آشنا شدم، بهم هدیه کرد.

آخرین مورد هم اول کتاب "عشق و مبارزه" از خوزه مارمول که پدرم از جمعه بازار برام خریده بود، نوشته شده. 21 سال پیش:

+ به طور خاص کسی رو دعوت نمی کنم. هر کسی دوست داره، می تونه در این بازی وبلاگی شرکت کنه.

++ جوگیر شدم و برای مسابقه ی وبلاگی نمک شو اعلام آمادگی کردم. الان استرس گرفتم که چی بنویسم! تقلب هم نمیشه بکنیم تا بتونیم رای جمع کنیم، ای بابا! آخه من بابام مهران مدیری بود یا مامانم شقایق دهقان؟ :-))

Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 131 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 16:24