#بدن_من

ساخت وبلاگ

 اولین باری که یادم می آید کسی به من گفت زیبا هستم، اول دبستان بودم. عینکی شده بودم. عینکم را زدم و به حیاط مجتمع رفتم. خواهر بزرگ دوستم گفت: حیف این چشم های خوشگل نیس که پشت شیشه باشه؟! از همان موقع دیگر عینکم را دوست نداشتم. مخصوصا که فتوکرومیک بود و به محض رفتن زیر آفتاب شیشه هایش سیاه می شد و مایه ی تمسخر بقیه ی بچه ها. پس عینکم را چند سال نزدم و درجه ی آستیگمات چشمانم بالا رفت. بالاخره خانواده ضعف من را متوجه شده و عینک شیک بدون فریمی برایم خریدند. با اینکه باز هم دوستش نداشتم ولی سعی می کردم موقع تلویزیون دیدن و درس خواندن لااقل از آن استفاده کنم. تا اینکه بالاخره در 18 سالگی چشم پزشک گفت دیگر به عینک نیازی نداری و من راحت شدم از خجالت داشتن آن. 

پوست تنم برخلاف مادرم سفید نبود. گندمی بود؛ ولی از بس شیطان و همیشه زیر آفتاب بودم به سبزه ی تند می زد. رنگ پوستم را هم دوست نداشتم. همیشه با حسرت به دخترهای بور و سفید نگاه می کردم و می گفتم چرا من تا این حد زیبا نیستم؟ چرا موهایم باید مشکی باشد؟ چرا طلایی نه؟ چرا خرمایی نه؟ چرا تارهای موهایم مثل فلانی نازک نیست؟ چرا لخت شلاقی نیست؟  گذشت و گذشت و در اواخر دبستان و دوران راهنمایی با زمزمه های هم کلاسی هایم و یا حتی جماعت ذکور بیکار کوچه و خیابان فهمیدم معیارهای زیبایی را دارم. باورم نمیشد. از بینی خوش تراشم تعریف می کردند. از رنگ چشمانم. از صورت گردم. یاد گرفتم کمتر زیر نور خورشید قرار بگیرم و کرم ضد آفتاب بزنم. از شر جوش های صورتم هم کم کم خلاص شدم. سفید بلوری نشدم ولی باور کردم رنگ گندمی پوست هم زیباست. موهای مشکی براق و حالت دار هم زیبایی خودش را دارد. حالتی که نه لخت لخت است نه مجعد و فردار، پر از چین و شکن زنانه.

راستش من تا دوران دبیرستان از قد بلندم هم نه تنها راضی نبودم که حتی خجالت هم می کشیدم. دخترکی بودم که دچار بلوغ زودرس شده و به یک باره قد کشیده بود و از همه ی دوستانش بالاتر زده بود. همه می گفتن از سنت بزرگ تر می زنی. از شدت خجالت در مکان های عمومی کتاب های درسی ام را نمی خواندم تا مایه ی تعجب بقیه نشوم. می دانم خیلی حساس بودم. دییرستان شد و بالاخره خیلی از دخترها هم قدشان به من رسید و چقدر از بلندی قدشان خوشحال بودند. باز هم متوجه قضاوت بدم نسبت به بدنم شدم. قد بلند که خجالت نداشت. حتی شماره ی پای 40 هم خجالت نداشت که همیشه تلاش می کردم پاهایم حتما جوراب داشته باشند. با گشتن زیاد کفش های خوشگل سایز پای من هم پیدا می شد. خداروشکر در چند سال گذشته زن های بزرگ پا زیاد شدند و کفش ها حتی تا سایز 41 هم در مواردی در مغازه ها پیدا می شدند. باور نمی کنید اگر بگویم با وجود قد بلندم این روزها با اعتماد به نفس تمام، کفش های لژدار می پوشم! 

انقدر به خودم و چهره ام اعتماد دارم که نخواهم همه جا با آرایش زیاد دیده شوم. شاید هم از تنبلی ام باشد که دوست ندارم با آرایش غلیظ بقیه را عادت بدهم که هر روز از من چهره ی نقاشی شده ام را بخواهند.

این روزها من از خودم، بدنم، قدم، چهره ام، لبخندم همه و همه حتی اگر ایده آل و همه پسند نباشند، برخلاف سال های نوجوانی ام از ته دل راضی هستم. در واقع من برخلاف خیلی از افرادی که درباره این هشتک نوشتند، خودم اعتماد به نفس خودم را پایین می آوردم و با تعریف بقیه از زیبایی هایم، کم کم یاد گرفتم که در وجودم زیبایی ببینم.

در جای دیگری هم گفتم که دوست ندارم اسیر مدهای رایج شوم و چهره ای تکراری پیدا بکنم: موی رنگ کرده ی بلوند، ابروهای قهوه ای کوتاه موکت مانند، بینی عروسکی سربالا، پروتز لب و گونه و ... . دوست دارم انقدر منحصر به فرد باشم که با یک بار دیدنم در خاطره ها ماندگار شوم؛ نه اینکه در بایگانی عکس های تکراری مدفون شوم. 

عمیقا ایمان دارم که اگر هر کسی خودش را زیبا بداند، در چشم بقیه هم زیبا دیده می شود. 

+شما هم به هشتک #بدن_من بپیوندید و درباره ی دوست داشتن بدنتان بنویسید.

پست های دیگر در این باره: بانو ف تک نقطه/ الی/ گلسا / pary darya / مانا کالو / دلژین

Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 147 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 21:16