مرغ آمین

ساخت وبلاگ

 یک آرایشگر ثابت داشتم که بعد از زایمان و درگیری های بعدش و کمر درد شدیدش، دست من رو گذاشت توی پوست گردو. اینجوری شد که دیگه کلا چند ماه یک بار میرم آرایشگاه. اونم آرایشگاه های مختلف و کارشون به دلم نمی نشینه، چون هر کاری دوست دارن میکنن و میگن: ماه شدی! محشر شدی! و آرایشگاه بعدی و نارضایتی و ... بینش هم خودم عملیات خوشگلاسیون رو انجام میدم. ابروی پهن و حتی برنداشته هم که خداروشکر توی بورسه الان! 

خلاصه کنم که تصمیم گرفتم برم پیش این آرایشگر، چون کس دیگه ای به ذهنم نمی رسید.  قبلش حالم یکم گرفته بود. آقا این خانوم کلا بمب انرژی مثبت بود! با اینکه زیاد از حد از دست سبک و نفس حقش و این موارد تعریف می کرد؛ ولی انقدر از دستش خندیدم " وقتی روی صورتت خم میشم، هاله ای حس میکنم که به دلم میوفته دفعه بعدی واسه عقدت میای پیشم" و "چندین دختر بعد از چند بار اومدن پیش من و دعای من واسه خوشبختیتشون، سریع ازدواج کردن" که خدا میدونه!  جالب بود خانومی هم که اونجا موهاش رو بلوند کرده بود، میگفت 'راست میگه به خدا! دخترم منو بیچاره کرده بود و خانوم صاد وقتی دعا کرد، چند وقت بعد بالاخره دخترم کسی رو پسندید! من هم این چند تا شمع تزئینی رو گرفتم و آوردم اینجا' و به شمع های روی میز اشاره کرد. قهقهه میزدم و میگفتم: خانوم صاد امامزاده زدین؟! ابرو بالا می انداخت بالا و میگفت" بخند الان ولی به حرفم میرسی!" وقتی حساب کردم و میخواستم از پله های زیرزمینش بالا برم، یکدفعه دستم رو کشید و بغلم کرد و محکم بوسیدم و از ته دل گفت" خوشبخت بشی عزیزدلم، میدونم عروس میشی به زودی! شاید یک هفته، شاید یک ماه!' شوکه شدم. با من من گفتم: شاید هم یک سال یا اصلا ده سال! 

وارد خیابون که شدم، پر بودم از حس خوب! اصلا یادم نبود چرا ناراحت بودم. انقدر خندیده بودم که گیج بودم و اشتباهی رفتم سراغ چند تا ماشین جلوتر از ماشینم و مرتب دزدگیرش رو میزدم و درش رو می کشیدم که باز کنم و نمیشد! آخرش ماشین رو پیدا کردم و سوار شدم... زیر چونه ام می سوخت. توی آینه نگاه کردم پر بود از نقطه نقطه های خونی کوچیک. انقدر واسه ی خوشبختیم دعا کرده بود که حواسش پرت شده بود انگار!

این شد که دوستان ما رفتنی شدیم :))) واستون سر سفره عقد دعا میکنم! :دی

بعدا نوشت: بعضی حرف ها حتی شوخی اش هم قشنگ نیست، چه برسه به اینکه جدی باشه. اینجا وبلاگ منه و من از هر چی که دوست داشته باشم می نویسم؛ ولی وقتی چنین پستی می ذارم معنیش این نیست که تو رو خدا بیاین بهم پیشنهاد بدین!! کاش بذارین آدم لااقل توی وبلاگ خودش راحت باشه! من هیچ تمایلی به محو شدن مرزهای دنیای واقعی و مجازی ندارم. شعور داشته باشین و احترام خودتون رو لطفا حفظ کنین.

 #خطاب به یک سری از کامنت های خصوصی -_- 

Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 132 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 17:29