بیایید با فرهنگ باشیم! (2)

ساخت وبلاگ

 به خاطر استرس و دوندگی زیادی که در دو ماه گذشته داشتم، سطح هورمون هام بهم ریخته بود و نگرانم کرده بود، خانم دکتر برای اطمینان بیشتر برام سونو نوشت، شروع کردم به لیوان لیوان آب خوردن و راه رفتن، مرتب این جملات به گوشم می رسید: 

- ماه چندمته؟! 

- دیر نبود واسه ی بارداریت؟

- بچه چندمته؟ 

- عه دومی دختره؟ پس جنست جور شد!

- آخی بچه دار نمیشی؟! مشکل از خودته یا شوهرت؟

- چرا زودتر به فکر بچه دار شدن نیوفتادی؟

- خاک عالم! توی عقد باردار شدی؟

درسته که قبلا عشق پزشکی و تخصص زنان و زایمان بودم و هنوز هم خوشم میاد ازین مقوله، ولی خیلی جو خاله زنکی بین بیمارهای مطب های متخصص های زنان رو نمی پسندم. یه محیط کاملا زنونه که زن ها برای گذروندن وقت و رسیدن نوبتشون شروع میکنن به پرس و جوی زیاد از زن های اطرافشون! 

خودم رو به نشنیدن زده بودم و هی از مادرجان شکوه می پرسیدم: مامان اینی که میگین باید دستشوییت بگیره، یعنی در چه حد؟ 

یک ساعتی گذشت و گلاب به روتون به مرز انفجار رسیده بودم و پشت در اتاق سونو منتظر ایستاده بودم و تکون نمی تونستم بخورم! یکی از این خانم ها من رو گیر انداخت و سوالات رگباریش شروع شد:

- بارداری؟!

به زور خندیدم: نه! 

- آخی باردار نمیشی؟!

بهم برخورد - نه! یعنی میشم! نه یعنی مجردم! :|

کمی ساکت شد و بعد دوباره پرسید: پس مشکلت چیه؟

خیلی دلم میخواست بگم مگه فضولی خانم؟ ولی مشکلم رو بهش گفتم. 

- وای یعنی چرا اینجوری شدی؟! 

- نمی دونم احتمالا هورمون هام پایین و بالا شدن.

خداروشکر دیگه سوالی نپرسید و من وارد اتاق شدم و دکتر خیالم رو راحت کرد، پشت در اتاق هم به کنجکاویش در مورد نتیجه ی کارم جواب دادم، ولی دوست داشتم بگم خانم سرت به کار خودت باشه! مشکل من چه ارتباطی به شما داره؟ ولی متاسفانه هیچی نگفتم.

واقعا چرا اینجوری هستیم ما؟! چرا انقدر سخته که دماغمون رو از زندگی مردم بیرون بکشیم؟! بیایید به حریم شخصی بقیه احترام بذاریم... :-/

+ پی نوشت: تلاش دو ماهه ام، به طرز خیلی خوبی جواب داد؛ این هم جایزه ای که برای خودم خریدم:


Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 146 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 7:23