می دونی؟ عیبی نداره اگه حالت خوش نیست!

ساخت وبلاگ

بعد از هر از دست دادنی، اون وقتی که مطلب حالت نیلوبلاگ مطلب خوش نیلوبلاگ مطلب نیست نیلوبلاگ و دنبال یه طنابی برای بالا کشیدن خودت از این چاه وَیل. دقیقا زمانی که ناامید شدی اصلا طنابی باشه و دست هات رو به دیوارهای چاه می کشی و سعی می کنی جای پا پیدا کنی برای نجات. ذهنت به همه جا پرواز می کنه. اشک و خنده ات با همه. نه نه اشکی نمونده که بریزی.

 عقلت مدام می زنه توی سر دل که مطلب اگه نیلوبلاگ یه خوبی ازش بگی، ده تا بدی برات ردیف می کنم، بشین سر جات!

پس دلت کز می کنه یه گوشه.

یه جورایی همزمان هم نشئه ای و هم خمار. نمی فهمی چی شد؟ روزها چطور شب شد؟ چی خوردی؟ خواهرت میاد میگه ساعت هفت شد و هنوز ناهار نخوردی که. چهار روز از هفته رو ورزش کردی. انقدر با عشرت سر کردی که انگشتات خم نمی شن. انقدر توی اتاقت موندی و فیلم دیدی که رسیدی به فصل آخر سریال. یک روز تمام سر و کله می زنی که فصل آخر رو بتونی ببینی و ساعت دوازده شب می فهمی که مشکل از km player ته. کتاب هات افتادن یه گوشه. پشت سر هم پست و توئیت می ذاری. دلت می خواد در مورد هر چیزی اظهار نظر کنی. شب ها دیر می خوابی و ظهر فردا بیدار می شی.

از طرفی این قرنطینه هم دست به یکی کنه و بیشتر تو رو ببره توی هپروت و کسالت. 

بعد یک دفعه به خودت بیای و بگی چند روز شد؟ بشمارم؟ نه نباید بشماری. امّا دلت تاب نمیاره. تقویم رو نگاه می کنی و با افسوس فکر می کنی: ... روز فقط؟! چقدر دیر می گذره.


Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 104 تاريخ : شنبه 22 آذر 1399 ساعت: 1:46