حسرتی که دائمی شد...

ساخت وبلاگ

بعد از کلی پایین و بالا کردن، جای پارکی پیدا و به راحتی پارک کرد و برای بار هزارم یادش اومد که او پارک دوبل را به سختی میزد... خیابان ترافیک مزخرفی داشت و دلیلش کلینیک ها و مطب های متعددی بود که توی  محدوده اش قرار داشتند، برای علی خوشحال بود، تلاش هاش به ثمر نشسته و کلینیک نوپاش بین مردم خوب جا افتاده بود... بالاخره تونسته بود وقتی خالی کنه و به دوست قدیمیش سر بزنه ولی مطمئن بود دوباره پیشنهاد کاریش رو رد میکنه... قبل از اینکه چشمش به آبمیوه فروشی بیوفته و یاد گذشته براش زنده بشه، خودش رو توی ساختمان پرتاب کرد! 

ادامه مطلب
Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت: 21:37