تو رو به یالِ شیر قسم بچه ها رو سوژه نکن!

ساخت وبلاگ

پیرو پستی که نوا گذاشته بود و از خاطرات جالب و بعضا خفت آور کودکیش نوشته؛ من هم یاد یک سری از این دست خاطرات افتادم و تصمیم گرفتم بیام آبروی خودم رو بر باد بدم! (البته با اعترافاتی که من اینجا می کنم، فکر نکنم چیزی ازش باقی مونده باشه!) :-))

هنوز که هنوزه توی جمع فامیلی تا حرف واسه خنده کم بیاد و یا بچه ی کوچیکی شروع به جیغ و داد کنه و آروم نشه؛ یک نفر حالا یا شوهرعمه، یا عمه و عمو و بچه هاشون میگن: یادتونه بچگی های هوپ رو؟ یادتونه تا سفره رو پهن می کردیم، نق زدن و گریه هاش شروع میشد؟! 

جمع می ترکه و همه با هم سر تکون میدن که: آره آرهههه! سفره ای نبود که پهن بشه و هوپ نق نزنه!

در اینجاست که من یا مامانم میریم در حالت آماده باش برای دفاع از حیثیت بچگیم. 

من: هیچم اینطور نبود! خیلیم گوگولی و ناز و آروم و خانوم بودم. 

مادرجان شکوه: بچم رو شماها اذیت می کردین. تا می نشست غذا بخوره، یکی سر به سرش می ذاشت که هوپ گریه کن، هوپ گریه نکردی امروز.

من با لب برچیده: بعله حتی ادای گریه کردنم رو هم در می آوردین!  

جمع باز می خنده و خوب خسته که شدن میرن سراغ موضوع بعدی برای صحبت. ایییییش

از طرفی از دو تا فیلم های قدیمی بچگیم هم به شدت فراریم. هر دو هم مربوط به جشن تکلیفه. اولی جشن تکلیف یکی از دخترهای فامیله که خیلی شلوغه و دوربین هر از چند گاهی میره روی بچه هایی که اون وسط شلنگ و تخته می اندازن. بعله درست حدس زدین! هوپ ٤ ساله هم اون وسطه، با پیرهن سفید تورتوری و دامن چین چین قرمزززز. نخندین! خب بچه ذوق داره دامن چین چینی قرمز بلند پوشیده و رقصم که هنوز بلد نیست. دقیقه ای ده بار می چرخه تا چین های دامنش باز بشن دورش و ذوق مرگ بشه! هر بار که این فیلم پخش میشه، همه فقط منتظر می شینن که دوربین بره روی من تا غش غش بخندن و شاد بشن! دومی هم فیلم جشن تکلیف خودمه. فیلم بردار آخر جشن تز داده که متکلّف ( یعنی من که به سن تکلیف رسیدم!) بره داخل اتاق با سجاده و چادر نماز و مقنعه و دو رکعت نماز با صدای بلند بخونه! بگذریم از سوتی هایی که در حین نماز خوندن دادم و تشهد رو قاطی کرده بودم و ده بار می خونم با لکنت تا بالاخره با کمک مامانم درست میخونم و نماز تموم میشه؛ ولی اوج فیلم اونجاییه که مادربزرگم گفته بوده فلانی ( یکی از پسرهای فامیل!) گناه داشته تو جشن نبوده بخاطر بزرگ بودن و این داستان ها و حیفه که تو فیلم نیست. این میشه که هوپ بیچاره تا بالاخره از  سجاده بلند میشه و میاد نفسی تازه کنه، پسر مذکور گل به دست وارد میشه و در حالی که شُر شر عرق می ریزه، گل رو به دست من میده! :-// انگار که مثلا نامزد من باشه و باید بیاد یه گل بده دست من که ماشالا به خانومم که تونست دو رکعت نماز بخونه بالاخره! یعنی هنوزم با اینکه اون پسر چندین ساله ازدواج کرده، وقتی یاد اون قسمت از فیلم و حرص و خجالتی که با وجود بچگیم داشتم میوفتم، در عین حالی که خندم میگیره، ناراحت میشم! :-))) 

چرا کاری می کنین که بچه هاتون سوژه, بشن آخه؟ یا نه اصلا واسه چی بچه ها رو سوژه, می کنین و از بامزگی خودتون مسرور و شاد می شین؟ نگاه کنین من با این قد و سنم هنوز حس و حال اون زمان ها رو یادم نرفته! :-))))


+ هیچ خبرتون هست که میس تیچر  برگشته و دوباره داره می نویسه؟ :-)

Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 8:04