من باور دارم یک روز لبِ ما هم می خنده! :-)

ساخت وبلاگ

جدیدا وقتی صبح ها توی پانسیون از خواب بیدار میشم، از اون دور دورا نوای خوندن دعای عهد با صدای همون قاری معروفش، به گوشم می رسه و ذهنم رو پرت می کنه به هفت هشت سال پیش. به ایام درس خوندنم تو طبقه ی منهای شصتمون. به روزهایی که پر بودم از انگیزه واسه ساختن آینده ام و خودم رو به خدا خیلی خیلی نزدیک حس می کردم. به خدا قول می دادم اگه قبول بشم، پزشک خوبی میشم. پزشکی که نسبت به درد مردم بی تفاوت نیست. راستش اونقدر که من سال کنکورم خلوص داشتم، در هیچ دوره ای از زندگیم اینطور نبودم! صبح ها دعای عهد می ذاشتم و بعد شروع به درس خوندن می کردم. هرچند گاهی وقتا پر می شدم از افکار مالیخولیایی! که اگه نشه، چی میشه؟ حوصله ی سال بعد خوندن رو داری؟ 

مهربان هم استثنائا! خوب نوشته بود: " اون روزهایی رو که واسه چیزهایی که الان داری، دعا می کردی هیچ وقت فراموش نکن. " ازش اسکرین گرفتم تا یادم بمونه و هر از چند گاهی بهش نگاه کنم. واقعا چی میشه که وقتی به آرزومون می رسیم، واسمون عادی و شاید بی ارزش میشه و یادمون میره چقدر تلاش کردیم براش؟

 به قول یکی از اینفلوئنسرهای (بچه معروف، شاخ) نسبتا معروف اینستاگرام، روش به خدمت گرفتن و همسو شدن با کائنات که باعث میشه به خواسته ها و اهدافمون برسیم و فکر کنیم چقدر داریم پشت سر هم شانس میاریم، اینه: 

شکرگزاری

شــکرگزاری

شـــکرگزاری

رفقا! بیاین قوی باشیم و شکرگزار!


+ شما وقت هایی که حال دلتون خرابه، چکار می کنین که بهتر بشین؟ 

++ از نظراتتون توی پست قبل کلی انرژی مثبت گرفتم. ١٥-١٦ تایی از خاموش ها هم روشن شدن، دمتون گرم! 

Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 8:04