سِرتِقه، ولی دوستش دارم...

ساخت وبلاگ

باورتون نمیشه تا چه حد برای رسیدن آخر هفته و رفتن به سینما با برادرجانم، لحظه شماری می کنم. قراره بریم " آینه بغل" رو ببینیم. البته من دفعه ی دومم میشه. دفعه اول در کنار لحظاتی که با چشم های خیس از اشک در اثر خندیدن زیاد، فکر می کردم چقدر فیلمش بی مفهوم ولی خنده داره، به خواهرم می گفتم جای داداشمون خالیه که صدای خنده های بلندش، کل سینما رو بلرزونه! آخرین بار  "بارکد" رو با برادرجان توی سینما دیدیم و در خیلی  از صحنه ها من از صدای خندیدنش خنده ام می گرفت. عزیزززم دلم برای سرتق بازی هاش تنگ شد! هفته ی پیش، خواهر و برادرم گفتن هوس اسنک خونگی کردن و خب ما جفتشون رو فرستادیم داخل آشپزخونه و گفتیم این گوی و این میدان! درسته هر دو خیلی به من کنایه انداختن که تنبل خانوم! پاشو تو هم بیا کمک، ولی من سنگرم رو حفظ کردم و گفتم: اولا من خسته ام بعد از یک هفته کار و دوما من مهمونم الان اینجا! نتیجه ی کارشون عالی بود و میشه گفت حتی دلم برای طعم اسنک "خواهر-برادر پَز" هم تنگ شده...



Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت: 12:46