به جای تسلیت، عصاره ی جانمان را می بخشیم.

ساخت وبلاگ


تُف به ریا ولی واسه اولین بار، امروز خون اهدا کردیم. خییییلی شلوغ بود. از دیشب با خواهرم رفتیم برای امروز نوبت گرفتیم. اول کار تست غلظت خون ازمون گرفتن و گفتن برین معاینه بشین. پزشک معاینه ام کرد و وقتی متوجه شد دندونپرشکم، کلی سوال ازم پرسید تا مطمئن بشه هپاتیت و ایدز ندارم. چون نبضم خیلی بالا بود گفت برو ده دقیقه بنشین تا نبضت طبیعی بشه. یکم صبر کردم و دوباره رفتم، بازم بالا بود ولی دیگه قبول کرد برم داخل. تاکید کرد هم قبلش هم بعدش، پذیرایی بشم. آهان راستی وزنم رو هم چند کیلو بالاتر گفتم تا اجازه بدن خون بدم، چون مانتوی گشاد پوشیده بودم شک نکردن!! به خواهرم هم اجازه ندادن خون بده.

آبمیوه و کیک رو خوردم و رفتم قسمت خانم ها. دو تا تخت بود با کلی دختر دانشجو که با لباس مناسب دانشگاه و کوله پشتی منتظر بودن تا خون بدن و بعدش سریع برن سر کلاس تا غیبت نخورن. یک ساعت و نیم منتظر بودم تا نوبتم بشه. یک جایی همون دکتره اومد و به پرستار گفت حواستون به خانم دکترای ما باشه! اونجا بود که متوجه شدم یکی از دخترا دانشجوی داروسازیه و یکی دیگه که چهره اش خیلی واسم آشنا بود دانشجوی دندون و از سال پایینی های من!

بالاخره روی تخت دراز کشیدم و خون دادم.

                  


حدودا یک ربع طول کشید. اگر از حال ما جویا باشید! خوبیم. شکر خدا. سردرد خفیفی هست که با آبمیوه ها و خرما و غذاهایی که مادرجان شکوه در حلقمان می کند و زیر لب غر غر میکند، ان شاالله می رود پی کارش.

 
آهان یک چیز دیگه! هیچ وقت گول بسته بندی های خوشگل رو نخورین. شربت دیفن هیدرامین خوردین؟ این آبمیوه ی یانگ همونه دقیقا. :-/ 
Salesman...
ما را در سایت Salesman دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2be-brave6 بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1396 ساعت: 20:24