Salesman

متن مرتبط با «مرد بودن یا نر بودن» در سایت Salesman نوشته شده است

گیانم

  • غمگین‌ترین پستی که می‌شد خوند رو الان دیدم: برام دعا کنین بتونم کفن پدرم رو همین الان توی اتاقش پیدا کنم... واران مهربونم، صبر آرزو می‌کنم برات... :-( بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد عزیزدلم...

  • آلزایمر نداره هنوز ولی شواهد ابتداییش رو بعضی اوقات می‌بینم و دلم خون می‌شه. توی پنج دقیقه ماجرایی که اخیرا براش اتفاق افتاده رو حداقل دو بار تعریف می‌کنه. خاطرات گذشته‌اش هم که خط به خط حفظ شدم.  دیشب پنج شیش تا قلیه جگر خوردم و سیر شدم و رفتم عقب. چای رو به پدرجان داد آورد. گفتم مرسی بعد غذا , ...ادامه مطلب

  • کیست مرا از دست بیان نجات دهد؟

  • چرا مطلب بیان نیلوبلاگ مسخره بازی درآورده و اجازه نمیده من عکس بذارم؟! اخطار میده میگه تمام کوکی های صندوق بیان رو حذف کنین، درست میشه ولی نمیشه! پ.ن: با فایرفاکس هم درست نشد! :-///, ...ادامه مطلب

  • یالان دونیا

  • دنیا درست از همون وقت که کفش هامون دیگه واسمون کوچیک نشد، اون روی زشتِ خودش رو بهمون نشون داد., ...ادامه مطلب

  • تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد/ غم عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش دِه

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • لطفا آدمای تنبل و شکم گنده نیان تو پیج من، مرسی!

  • اونی که از بازگشایی باشگاه ها ناامید شد و امروز با دانلود اپ و ورزش در منزل، عرق خودشو درآورد؛ آنلاین شد. انگار مجبور بودم بزنم رو برنامه هارد! ولی خیلی خوب بود. امتحان کنین. + 30day workout challenge, ...ادامه مطلب

  • زنگ تفریح! ( تا اینو جواب میدین پست شب رو می نویسم، من کوتاه بیا نیستم! )

  • شرلوک هلمز در خیابان‌ها قدم می‌زد. صبح هنگام دید مردم زیادی جمع شده‌اند. آنها دور بدن یک زن مرده حلقه زده بودند. آن زن را بازرسی کرد و یک کیف پول یافت. اسمش آنا بود. با همسر زن تماس گرفت. شوهرش گوشی ر, ...ادامه مطلب

  • همسایه ها یاری کنین تا من وبلاگ داری کنم!

  • بچه ها چون می بینم که خیلی دوست دارین شیوه شماره گذاری پست هام رو، گفتم بیام ازتون کمک بگیرم شیوه های شماره گذاری جدید بهم پیشنهاد بدین.  بیاین ببینم چند مرده حلاجین! :-))), ...ادامه مطلب

  • تو رو به یالِ شیر قسم بچه ها رو سوژه نکن!

  • پیرو پستی که نوا گذاشته بود و از خاطرات جالب و بعضا خفت آور کودکیش نوشته؛ من هم یاد یک سری از این دست خاطرات افتادم و تصمیم گرفتم بیام آبروی خودم رو بر باد بدم! (البته با اعترافاتی که من اینجا می کنم،, ...ادامه مطلب

  • جوان تر یا پیرتر؟! این بار مسئله این است!

  • عاشق اون بیمارهایی هستم که در می زنن و میان داخل و به در و دیوار با تعجب نگاه می کنن و رو به من میگن: دکتر نیستش؟ نمیاد؟ من هم لبخند سردی ( !! ) می زنم و میگم: خودم هستم.  قیافه ی خجالت کشیده شون، همیشه به خنده می اندازه من رو! *** به مکالمه ی من و زن و شوهر مسن دقت نومایید:  من: چند سالتونه خانم؟  شوهر: ٦٣ سالشه! پیر شده دیگه!  در حین اینکه دارم عکس می نویسم، نگاهم به سن زن توی دفترچه میوفته: عه خانم ٦١ سالتونه! زبون زن باز میشه: دیدی ٦١ سالمه! هی می خوای سن من رو بالا ببری! شوهر: الکی نوشته اونجا خانم دکتر! زن: چون از من چند سال کوچیکتره و ده ساله دندون مصنوعی داره، حسودیش میشه بهم خانم دکتر! شوهر: شما زنا پیر می کنین ما رو! هه هه الان هم که می خوای بکشی دندونای آهکیت رو، تو هم دندون مصنوعی میذاری!  زن: من پیر کردم تو رو؟! خودت پیر بودی. شوهر: .... زن: ... شوهر: .... زن: ... من: :-))))))) + فراوان تفاوت سنی معکوس بین زن و شوهرها دیدم اینجا. زن ٥ سال بزرگتر، ٣ سال بزرگتر و غیره. طوری که وقتی پسر درشت هیکلِ جوان با زن همراهش اومد داخل گفتم حتما زنشه ولی ٧-٨ سالی بزرگتره از پسر. کاشف به عمل اومد که اون زن مادرش بوده نه همسرش! ماشالا بزنم به تخته خیلی خوب مونده بود، البته پسر هم چند سال بزرگتر از سنش به نظر میرسید!  اون بیمار نوجوان خوش خندهه بود که ماجراش رو تعریف کردم، این دفعه وق, ...ادامه مطلب

  • اگه بتونم این نکته رو آموزش بدم به بیماران، راحت و سبکبال از دنیا میرم!

  • ممنونم که با داد و بیداد و هوچی گری و تهدید به اینکه اگه پول تو حسابم بود، کسی رو توی مرکز زنده نمی گذاشتم، اعصابم رو برای بقیه روز به هم ریختی؛ آقای پدرِ بیمارِ به ظاهر محترم! + بعدا نوشت: با دقت به عکس سه نکته رو متوجه شدم: یک: من از اولم دست خطم دکتری بوده، روم به دیوار با این دست خط! دو: انقدر عصبی بودم که یک نقطه هم جا گذاشتم: دندانپرشکی!  سه: کم مونده بوده تا روی درب اتاق، زیر نوبت قبلی خط بکشم!, ...ادامه مطلب

  • من یار مهربانم، دانا و خوش بیانم!

  • کسی می دونه اسم این مریضی که کلی کتاب نخونده داری ولی بازم میری ٤ تا کتاب می خری اضافه می کنی به قبلیا، چیه؟! :-/ بعد شما هم مثل من تمرکز و سرعتتون برای کتاب خوندن در مقایسه با گذشته که موبایل و شبکه های مجازی نبود، کم شده؟ راهکاری سراغ دارین؟ گوشیم رو بندازم تو یخچال؟ لپتاپم رو پرت کنم تو کابینت یا چی؟! ( توضیح اینکه اکثر کتابهام الکترونیکیه و توی گوشیم! ٦٠ تا کتاب نخونده توی فیدیبو و ٧-٨ تایی کاغذی دارم!!) , ...ادامه مطلب

  • دارم میام پیشت، جاده چه همواره!

  •  وقتی بیمارم کودکه و یکی بیاد توی اتاقم، مسلما از خنده روده بر میشه. شعر که با صدای بچگونه می خونم باهاشون. گریه که می کنم تا توجهشون رو جلب کنم. می پرسم ازشون لیسانسه ها رو می بینین؟ خیلی هاشون ضایعم می کنن میگن نه ولی بعضیاشون میگن آره، بعد کلی حبیب رو مسخره می کنیم با هم! باب اسفنجی هم که همشون دوست دارن. داستان های علمی تخیلی هم تعریف می کنم جوری که چشای بچه قشنگ گرد گرد میشه! البته اگه زیاد از حد لوس بازی دربیارن، کمی خشن می شم و با تهدید به بیرون کردن مامان/باباش، مرحله بعد فرستادن مامان/باباش به خونه و کمی تا قسمتی بالا بردن صدام، کنترلشون می کنم.  گفته بودن برین طرح بعد ببینین واسه تخصص به چی علاقه دارین ها! فکر می کردم تحمل بچه های گریون رو ندارم ولی الان رشته ی دندانپزشکی اطفال و نوجوانان داره هم رده ی ترمیمی میشه واسم. انقدر امروز از دست یکی از بیمارهام که ١٥ ساله اش بود، خندیدم که روحم شاد شد و خستگی کل هفته ام پر کشید. پنجشنبه ی هفته پیش برای تکمیل پرونده سلامت دبیرستان به من ارجاعش داده بودن. می گفت قبلا اومده اینجا و یه آقای دکتر خیلی چاق مشغول به کار بوده. اون هم ترسیده و دیگه نیومده. نگاهش کردم هم قد و قواره خودم بود. گفتم از من که نمی ترسی دیگه؟! خندید. یه دختر واقعا خوشگل و شیطون! برای معاینه لوس بازی درآورد، منم کلی سر به سرش گذاشتم. امروز نوبت داشت. با شوق و ذو, ...ادامه مطلب

  • ریا نباشه عضو سازمان شدیم و نظام دار!

  • چشمم بهش افتاده بود و لبخندم رو نمی تونستم جمع کنم. اوج خلاقیت طرف رو می رسوند. آقای گاف نگاهم رو دنبال کرد و گفت: خودم درستش کردم، قشنگه؟!  گفتم: خیلی! میشه ازش عکس بگیرم؟!  گفت: بگیر! اوایل گذاشته بودمش روی میزم، دقیقا جای این پرینتر، بهم ایراد گرف, ...ادامه مطلب

  • اگه یه دنیا دشمنم باشن، مطمئنم که تو رفیقمی!

  • به بهونه اینکه داری میری به زودی و نیستی و بعدش تنهام و بی خواهرم و دلم تنگ میشه واست و این صحبت ها؛ وادارم کرد بریم یک جایی که جدیدا با دوستاش کشفش کرده بود تا بستنی زغالی و پنکیک بخوریم. دستش درد نکنه عجب طعمی داشت جای شما خالی. در حینی که داشتیم م, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها