Salesman

متن مرتبط با «برای» در سایت Salesman نوشته شده است

ُتحفه ای برای دوست...

  • بفرمایین ترشی، تازه ی تازه، داغِ داغ، زوم کنین تا بهره ی کافی رو ببرین... هر چی گفتین توی دلتون، خودتونین با عرض معذرت! :-)))) , ...ادامه مطلب

  • آهو برای چه باید زمان صید، کاری کند که خوش اندام‌تر شود؟!

  • در عین حالیکه خوشحال بودم که یک هفته ی دیگه تموم شده و دارم میرم خونه، خسته بودم. خیلی خسته بودم. طوری که سوئی شرتم رو تا کرده و زیر گردن دردناکم گذاشته و به خودم گفتم تا خونه می خوابم. البته اگه مرد پشت سری اجازه می داد. فکش یک لحظه هم استراحت نمی کرد و بلند بلند با خانمش صحبت می کرد. ولی مهلت نمی داد اون صحبت کنه و زن فقط نقش شنونده رو ایفا می کرد. ترجیح دادم طبق معمولِ وقتی که توی اتوبوسم، هندزفیریم رو توی گوشیم بچپونم و با صدای آهنگ بخوابم تا اینکه از پرحرفی های مرد سردرد بگیرم. یک لحظه آهنگ عوض شد و تا آهنگ بعدی شروع بشه، مرد پنجمین یا ششمین تماس تلفنی اش رو برقرار کرد. توجهم این بار به حرف هاش جلب شد:  -سلام خانمِ فلانی؟ -... -بهمانیان هستم. خسته نباشید. یه نوبت واسه خانومم میخواستم. -... -بله، بله. واسه کوتاهی مو. یکم دمش موخوره شده. می خواستم قشنگ کوتاهش کنین. -... -بله، ساعت پنج میارمش. خدانگه دارتون. تعجب کرده بودم. صدای گوشیم رو بستم. مگه مردها واسه زنشون نوبت آرایشگاه می گیرن؟! بعد به خودم تشر زدم به تو چه؟ اصلا تو صدا خانومه رو شنیدی؟ شاید لال باشه! در همون لحظه، خانومه شروع کرد به صحبت. خداروشکر که نامبرده توانایی صحبت کردن داشت. یاد خاطره ی وقتی که دبیرستانی بودم، افتادم. با مامانم رفته بودیم آرایشگاه. من در اون زمان فقط اجازه داشتم موهام رو کوتاه کنم و لاغیر،  اصلا, ...ادامه مطلب

  • دانشگاه فرصت خوبیه برای بزرگ شدن!

  • بجز پسرهای فامیل ( cousin) و یکی دو نفر دیگه که باهاشون صمیمی هستم، همیشه سعی ام اینه که با افراد ذکوری که بزرگ شدن و قد کشیدن، با ضمایر مخاطب جمع حرف بزنم. بگذریم از بیمارهای پسر ١٨-٢٠ ساله ای که اول کار بهشون میگم: شما و وقتی می بینم میترسن از من و,دانشگاه ...ادامه مطلب

  • آقای آنگل و خانم توربین، خواب خوشی را برای شما آرزومند هستن!

  • + کشته مرده ی رابردمی* هستم که به عنوان پتو روشون انداختن! * به همراه وسیله ای قاب شکل می بندیمش داخل دهان بیمار و دور همون دندونی که میخوایم عصب کشی اش کنیم.  ,آقای,آنگل,خانم,توربین،,خواب,خوشی,برای,آرزومند,هستن ...ادامه مطلب

  • برای فریبا جانم ؛-)

  • کی گفته دوستی مجازی الکیه؟! کی گفته به حرف هایی که اینجا میزنن اعتباری نیست؟ پس چرا انقدر مهربونیش به دل من نشست؟ چرا انقدر احساس نزدیکی می کنم باهاش با اینکه چندین سال ازم بزرگتره؟ چقدر صبر کرده باشم برای دیدنش کافیه؟! چهار سال خوبه؟ انقدر این زمان طولانی بوده که وقتی از دور ببینمش، به سمتش پرواز ک,برای,فریبا,جانم ...ادامه مطلب

  • بشتابید برای رای دادن!

  •   رفقا! امروز نوبت گروه چهارم مسابقه ی طنز نویسی نمک شو یا همون گروهیه که من هم جزئی از اون هستم.  روند کار به این صورته که شما 5 تا مطلبی رو که با عنوان مطلب گروه چهارم هست می خونین. به هر کدوم از متن هایی که خوشتون اومد و به نظرتون بامزه تر بود، با دادن لایک رای میدین. برنده ی هر گروه، دارنده ی بیشترین لایکه و به مرحله ی بعدی صعود می کنه. اسامی نویسنده ها مشخص نیست. پس لطفا کاملا عادلانه رای بدین :-) , ...ادامه مطلب

  • نامه ای سرگشاده برای تو...

  • می دونی گلکم؟  هر ترسی فقط از دور ترسناکه! ترس از مرگ من و پدرت، ترس از بیماری یا ترس از جدایی از کسی که دوستش داری، همه و همه از دور وحشتناکن...  عزیزدلم! وقتی روزی خدای ناکرده توی موقعیت ترسناکی قرار بگیری که تا قبل از اون زمان با فکر کردن بهش قلب کوچیکت می لرزیده، ناخودآگاه می بینی که چاره ای نداری جز اینکه ترست رو کنار بذاری، چاره ای نداری جز اینکه قوی تر بشی و با ترست بجنگی! یا چرا جنگ؟ با ترست رفیق بشی، دستش رو بگیری و بگی: آهای رفیق! من قوی تر از این حرف هام، ازت نمی ترسم! پس برای اینکه با من بهت خوش بگذره، بهتره تو با قوانین من کنار بیای!  پس از من مادرت این حرف رو بشنو و قبول کن دخترکم که رویارویی با ترس هات تو رو نمی کشه بلکه قوی ترت میکنه؛ طوریکه بعد از عبور از ترست، خودت هم باورت نمیشه این تو بودی که وسط مشکلاتت خم شدی ولی نشکستی و حتی با سماجتی عجیب در تمام لحظات لبخند میزدی...  , ...ادامه مطلب

  • ای دوست برای دوست، جان باید داد!

  • 1. ما جماعتی که به وبلاگ هامون دلبسته ایم و خیلی از ناگفته هامون رو به راحتی اینجا میگیم چون فکر می کنیم کسی ما رو نمی شناسه، اگه یه روزی متوجه بشیم که یه آشنا نوشته هامون رو می خونه، چکار می کنیم؟ خب گزینه های مختلفی هست: وبلاگ نویسی رو رها کنیم، وبلاگمون رو عوض کنیم، توی همون وبلاگ بمونیم ولی رمزی بنویسیم، وبلاگمون رو حفظ کنیم ولی با سانسور بنویسیم یا اینکه کلا بی خیال باشیم و بگیم مهم نیست که آشنا می خونه؟  روش الان من که یه سیگنال هایی از خواننده هایی خاموش، دریافت کردم اینه که مخلوطی از رمزی نویسی و بی خیالی رو در پیش بگیرم... از طرفی چندین ماه پیش بود که دوست دبستانیم رو توی بلاگستان پیدا کردم و خیلی ذوق کردم، البته کمی توی این فکر هم رفتم که از این به بعد چطوری بنویسم؟ ولی در نوشتنم تغییری ایجاد نکردم، چون احساس خطر نکردم... همون طور که اون هم نوشتنش عوض نشد... دو سه ماه قبل هم یک دوست خوب وبلاگی دیگه پیدا کردم، دختری مهربون و صمیمی، دختری که حس می کردم خیلی شبیهمه، با هم حرف می زدیم و درددل می کردیم، تا اینکه تصمیم گرفتیم کمی حقیقی بشیم برای هم، شماره بود که ردو بدل شد و بعد از,ای دوست برای دوست جان باید داد,ای دوست از برای دوست جان باید داد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها